«خواب» محسن چاوشی
شاهکار موسیقی سورئال
دو سال گذشت! دو سال از روزی که «پاروی بی قایق»ت Play شد و مرا به نوشتن مجبور کرد، گذشت! و من لحظه شماری کردم برای روزی که بتوانم «خواب»ت را بشنوم و دوباره بنویسم! (خواب محسن چاوشی)
و امروز شاید همان روز است!
محسن خان چاوشی، آهنگ «خواب»ت برای من بی نظیر ترین آهنگ فارسی در نوع خودش است! بی نظیر…قوی تر و فراتر از «Color Of Dreams» از «Axiom Of Choice» که حس بیابان گردی بر پشت شتر در میان شب کویر را به من القا کرد، گویی در واقعیت آن را تجربه کرده ام!
«خواب» چرخه بی پایان فضا سازی سورئال و مالیخولیاییست! یک پارادوکس مالیخولیایی!
«خواب» یک فیلم صوتی ست! تصویر یک خیالِ مجسم است!
از نظر من، «خواب» تمام المان های فضا سازی را دارد و هر کدام به بهترین شکل ممکن در خواب به نمایش گذاشته شده اند.
هر آهنگ از نظر من سه المان شنیداری دارد، «موسیقی و آهنگ» که همان ملودی ها و آکوردها و هارمونی و ساز بندی و… است. «ترانه»، و «لحن و اجرا»! و یک المان نا شنیدنی! «خواب» شاید تنها آهنگ فارسی باشد که تمام این المان ها به بهترین شکل ممکن در جهت ساختن یک فضای عجیب در کنار هم آمده اند و یکدیگر را تکمیل کرده اند تا آن المان ناشنیدنی قابل حس کردن و دیدن شود! «فضاسازی»!
نمی دانم باید از کجا شروع کنم؟! نمی دانم سر خط ماجرا کدام المان است! اما فکر کنم با همان آهنگ شروع کنم.
نت های پیانو و صدای کش دارِ کُر مانند و زمزمه نامفهوم پس زمینه، همان ابتدای کار ضربه را می زند! مخاطب را گیج می کند! مثل کسی که به محض باز کردن درِ اتاق و قدم گذاشتن به درون، قبل از پلک زدن، مشتی به صورتش خورده است! در میان این گیجی چشم از تاری در می آید و فضا به یکباره نمایان می شود! به خودت آمده ای و خودت را در میان دنیای دیگری می بینی! دنیا و فضایی که آشنا و قطعا ناآشناست! گویی این نواها دریچه ای مخفی برای ورود به دنیای مخفی بوده اند! حس دو گانه ای که همان ابتدا تزریق می شود! در حال چرخیدن و پاییدن اطراف هستی که با اولین جمله دومین ضربه را می خوری! «لبخند زد و دستامو گرفت اما توی خواب»!
حس دوگانه عجیب تر از قبل می شود! انگار که خودت را می بینی از فضای بالاتر! باز خودت هستی که همان خودت را می بینی از زاویه ای بالاتر!!!
انتخاب سازها و افکت ها یک فضای واقعیِ غیر واقعی را تصویر می کند! حتی سازها هم داستانی روایت می کنند! و همان ترانه را به زبان خودشان بازگو می کنند! ترانه را تکمیل می کنند! پژواک صدای سازها، کش دار بودن برخی نت ها همه و همه برای به تصویر کشیدن یک تصویر اند! زمزمه های ابتدایی فضایی خواب گونه و مالیخولیایی القا می کنند.
«لبخند زد و دستامو گرفت اما توی خواب» با شنیدنش حس عجیبی به سراغم می آید! حس خالی شدن سینه، مانند هنگامی که از ارتفاع به پایین می پری، و حس یک خیالِ راحتِ و آرام، و آرامش! آرامشِ رسیدن! آرامشِ داشتن! اما به ثانیه نکشیده حس متناقضی القا می شود! «ثانیه» ای که شاید فراتر از دقیقه هم باشد! ثانیه ای که مانند یک نت گرد کشیده می شود در پس زمینه ما بقی حس ها! انگار خطی از داستان است که تا انتها در کنار سایر خطوط کشیده می شود! توصیفش سخت و عجیب است! «فردا نشده بیدار شدم بیدار و خراب»! تصویر آرامش به یکبار پاره می شود! حس اضطراب! حس شکست! حس از دست دادن! و حس افسردگی و تنهایی! اینها جایگزین می شوند! و این نیز کش می آید…وقتی می گویم پارادوکس مالیخولیایی یعنی همین! در آنِ واحد حس های متناقض را القا می کند! حس هایی که کاملا قابل درک هستند! حس هایی که ملموس اند و کاملا حس می شوند! و به موازات هم کشیده می شوند، هر چند کاملا متناقضند…
«عکسش روی میز باز از توی قاب بیرون اومد و…دستامو گرفت و با هم رفتیم توی قاب»! حس ماجراجویی و آغاز یک سفر!…سفری که قبل تر از این آغاز شده بود…سفری در سفری دیگر…
«ترسیدم اگه بیدار بشم خوابم بپره»! با هر بار شنیدنش کاملا حس اش می کنم! می فهممش! هر بار که می شنوم ترس های از خواب پریدنم به یادم می آیند! رویاهای شیرینی که بعد از هر بار بیدار شدن، ساعتها تلاش کرده ام تا به آن ها برگردم اما…هر بار که می شنوم می ترسم! می ترسم بیدار شوم، می ترسم که خواب شیرینم بپرد! می ترسم که…
«گفتم نکنه اصلا روی میز خوابم نبره» نگرانی های همیشگی را القا میکند، نگرانی و استرس و اضطراب از اتفاقاتی که باید بیفتند و نکند که نیفتند! نکند…
«تنها روی تخت تنها توی خواب با اون توی قاب» تمام کابوس ها و رویاها و واقعیت های زندگی را توی صورتم می زند! داستان گونه! خودم بازیگر داستانی هستم که در حال دیدنش هستم!
«چشماشو که بست قاب از روی میز افتاد و شکست» و حس بد رفتن و…حس شکستن…شکستن با ارزش ترین دارایی…حس شکستن شیرین ترین خاطرات و رویاها…
و ترجیع بند «حالا یه نفر این خواب منو تعبیر کنه تا ساعتای بی خوابی من تغییر کنه» که چیزی میان خواسته و اعتراض و تمنا و التماس برای فرار از «واقعیت» و یا از «خواب» است! شاید! فریادی که هر تعبیری را به دنبال دارد! برای تعبیر شدن!
و اما بخش دوم آهنگ بیشتر رنگ و بوی سورئال بودن را دارد! بیشتر شبیه فضای فیلم های «کریستوفر نولان» است!
«بارون میومد پس داد زدم من پشت درم» خودم را در شبی تاریک و بارانی پشت در کلبه چوبی تصور می کنم که به در می کوبم، انگار من را فراموش کرده اند! انگار کسی مرا نمی بیند! انگار من رویایی بیش نیستم و انگار که من روحم! «خمیازه باد آهسته گذشت از پشت سرم» و صدای باد در پس زمینه آهنگ، با رعدی و صدای شر شر باران به گوش می رسد! خودم را نا امید و خیس حس می کنم! آب از سر و رویم می چکد! اما نگران خیس شدن کفِ اتاقم نیستم!…
در تمام طول آهنگ تمام ساز ها و افکت ها در جهت القای حس و حال عیجبی است که در ترانه آمده است! و از همه عجیب تر روایت ترانه با لحن و صدای «تویی» است که انگار خودت غرق در داستانی و داستان را برای مایی که مطمئن نیستی وجود داریم، روایت می کنی!
«در وا نشده بیدار شدم بارون میومد – گفتم نکنه فردا شده و من بی خبرم» باز همان ترس و استرس های عجیب را القا می کند! نکند فردا شده و من بی خبرم!…توَهم است!…توهم ماندن در امروز اما فردا شدن! توهم ایستادن زمان! توهم فراموشی زمان! توهم «خواب»…
«بارون میومد پس داد زدم کی پشت دره»، لَحنت نمای دوربین را در ذهنم به یکباره تغییر می دهد! دوربین 180 درجه می چرخد و در زاویه مقابل و از دیدِ منِ مقابل، قاب دوباره نقش می بندد! منی که تا الان پشتِ در بودم، انگار خودم صدای خودم را شنیده ام! حس عجیبی است! حس توهم! حس دیوانگی! حس ترس! انگار همان «Memento» نولان است!
«بیدار شدی گفتی نکنه خوابم نبره» و خوابی میان خواب دیگر!!! انگار هر چه دیده بودم از دریچه چشمان شخص دیگری بوده است! و گیج تر از قبل! و نگران تر از قبل! نگران از نخوابیدنت! شاید «Interstellar»ی در این آهنگ نهفته است!
«سیل از توی قاب اومد تو اتاق در وا شده بود» توصیف عجیبی ست! به واقعیت پیوستن رویاست و یا شاید به کابوس تبدیل شدن یک واقعیت است! مبهوت و خیره، حجم انبوه آب را می بینم که به اتاقم هجوم می آورد!
و اما…
«ما غرق شدیم از بس که اتاق دریا شده بود»…مرا غرق می کند! و من غرق می شوم از بس که اتاقم دریا شده است!…و بعد فریاد می زنم…فریاد می زنم، به امید اینکه شاید دستی مرا نجات دهد… «حالا یه نفر این خواب منو تعبیر کنه» را فریاد می زنم، در حالی که صدایم که انگار از اعماق اقیانوس اتاقم، همچون صدای خواننده که در میان آب گم شده و به سطح آب نمی رسد! به سطح اتاق نمی رسد…و شاید به سطح واقعیت نمی رسد…و من در یک رویای واقعیِ مالیخولیایی غرق…
من در بیداری خواب می بینم…یا در خواب بیداری…
«خواب» همان «Inception» «نولان» است! شاید! خواب در خواب در «خواب»! حس مالیخولیایی که اگر به خودت نیایی، قطعا در آن غرق خواهی شد! میان یکی از همان وُکال هایی که از پایین ترین لایه های صوتی آهنگ _ انگار از ته یک اقیانوس به گوش می رسند_ به گوش می رسد!
خواب برای من یک شاهکار است! یک شاهکار همه جانبه! شاهکار موسیقی، شاهکار ترانه! شاهکار صدا و لحن! شاهکار فضاسازی!
«خواب» همان تیر خلاص بود…
خواب “شروعی برای یک پایان است!…”
آری…«خواب» پایان بود…«خواب» برای من پایان بود…پایان آلبومت…آلبوم همانند یک نمودار شروع به رسم شدن کرد، و با هر آهنگ اوج گرفت…اما به یک باره در «خواب» تبدیل به نمودار یک «تابع نمایی» شد!…در «خواب» به اوجی رفت که دیگر فرود نداشت!…
«خواب» برای من پایان بود…پایان آلبومت…این بزرگترین ایرادیست که به آلبومت می گیرم…چون هیچگاه نتواستم بعد از «خواب» آهنگ های دیگر را Play کنم یا اگر این اتفاق افتاد هیچ وقت نتوانستم از فضای عجیب خواب بیرون بیایم و بتوانم آهنگ های بعدی را «گوش» کنم نه «بشنوم»!
محسن خان چاوشی، من هر بار که «خواب»ت را می شنوم! غرق می شوم…در تمام آن فضای خاص و سورئالی که تصویر می کنی! آری من غرق می شوم! از سیلی که به اتاقم هجوم می آورد، سیل رویاها و خاطرات و… من غرق می شوم از بس که اتاقم دریا می شود! دریای عجیب رویا…با اینکه می دانم کسی مرا نجات نمی دهد، اما هر بار فریاد می زنم «حالا یه نفر این خواب منو تعبیر کنه»…و به اعماق تصویرها و اقیانوسی که تو ساخته ای با لبخندی بر لب و آرامشی عجیب فرو می روم…
پ.ن: بی انصافیست اگر از «امیر جمالفرد» تنظیم کننده این آهنگ، و «حسین صفا» ترانه سرای این شاهکار نامی نبریم!