انتخاب Mr. Nobody!
قرار بر این نبود که به عنوان اولین فیلم، درباره Mr. Nobody بنویسم! اما این فیلم با یک دیالوگ کوبنده چنان من را درگیر خودش کرد که نتوانستم این کار را نکنم! دیالوگی که به صورت موازی و پنهان در طول زندگی همواره همراهم بوده، حتی اگر فقط چند بار به صورت کاملا آشکار و بی پرده، خود نمایی کرده، اما همیشه در بک گراند زندگی، مفهومش در زندگیام، تردید هایم، سکون هایم و… موثر و نمایان بوده است.
طی یک پروسه ساده و شاید عجیب و غریب تصمیم گرفتم که فیلم Mr. Nobody به کارگردانی و نویسندگی Jaco Van Dormael را ببینم.
فیلم از همان آغازِ تیتراژ ابتدایی پالس هایی را ارسال کرد، که من تقریبا انتظار یک چیز خاص را داشتم، مطمئن نبودم که چنین اتفاقی خواهد افتاد، اما خب سکانس کبوتر در تیتراژ و دیالوگ ابتدایی روی تصویر کبوتر، برای من، نوید یک فیلم با مضمونی شاید سنگین (به تعبیر من) را داشت!
فیلم با پرش های پی در پی و کاملا گیج کننده و پازل وار آغاز شد و تا زمانِ نریشن (Narration) با صدای یک پسر بچه ادامه پیدا کرد، از این نقطه تقریبا آماده کنار هم قرار گرفتن تیکه های پازل بودم، اما یک دیالوگ خاص کل ذهن من را به هم ریخت!
We cannot go back.
That’s why it’s hard to choose.
You have to make the right choice.
As long as you don’t choose, everything remains possible.
سکانس های پراکنده و گیج کننده اینبار حول محوری تقریبا مشخص (اما گنگ و گیج کننده) همچنان ادامه پیدا کرد. در طول این سکانس ها، دیالوگهای جالب و به فکر فروبنده (از نظر من) همچنان جزئی از جذابیت فیلم بود که ادامه داشت و هر از گاهی این دیالوگ ها (شاید حقایق و شاید هم درگیری های ذهنی نویسنده و کارگردان که در پایان به شدت نزدیک به گوشهای از درگیری های ذهنی خودم دیدم) از زبان یک مجری (شخصیت اصلی داستان با بازی Jared Leto) که در حال اجرای یک برنامه (شاید علمی و شاید هم فلسفی) بود، ادا می شد که به تاثیر گذار بودن آنها اضافه می کرد!
فیلم حول محور «انتخاب» و اثرات این انتخاب در آینده و زندگی می چرخد! اما به تصویر کشیدن «انتخاب»ها و به تبع آنها اتفاقاتی که ممکن است بیفتد، بسیار جالب و قابل توجه انجام شده است! در کنار «انتخاب» مفهوم عجیب «زندگی دوباره» با ایهام به تصویر کشیده شده است! «زندگی پس از مرگ» یا «تناسخ»؟!
فیلم هایی که در آن مساله «زمان» مطرح می شود، معمولا گنگ و سنگین هستند! با اینکه زمان در ظاهر مساله ای کاملا ساده و مفهوم است، اما در مقام عمل وقتی با دیگر مفاهیم در هم آمیخته می شود، همان طور که در این فیلم با مفهوم «انتخاب» در هم آمیخته شده است، به نظرم بسیار سنگین، گنگ و گاهی اوقات غیر قابل درک می شود!
فیلم به نظر من سنگین بود! شاید به دلیل وجود ساختار چند خطی اما در عین حال یک خطی بودن داستان!!! و دیالوگ ها و مضمون شاید فلسفی (اما صددرصد واقعی و درک پذیر و قبل لمس در زندگی)! شاید هم به دلیل مفهوم ها و دغدغه های کاملا آشنا اما پیچیده که در طول زندگی همواره با آنها درگیر بودهام!
موسیقی متن فیلم هم از آن موسیقی هایی بود که روی سکانس ها به خوبی نشسته و زیبایی و لمسپذیری آنها را چند برابر کرده بود! موسیقی فیلم را Pierre Van Dormael موزیسین و آهنگساز بلژیکی ساخته است.
این فیلم را باید دوباره ببینم، اما زمانی که ذهنم مقداری ته نشین شده باشد.